من نمی دونم به شانس خودم لگد بزنم یا به امانتداری دوستام
چند وقت پیش بابام ازیه کتاب دوتا خرید داد بهم تا به خونم و نمیرم آخه میدونید چند وقت بود بابام بهم کتاب نداده بود و از درد بی کتابی داشتم می مردم.
اسمش ( دیدم که جانم میرود بود ) و از کتاب های جبهه و جنگ!!!!
از بس کتاب دفاع مقدس خوندم ، داشتم می پوسیدم. ولی خب چیکار میشه کرد...
***
به این میگن مهمون ناخوانده!!! تازه داشتم غرق کتاب می شدم که دوستم اومدو گفت کتاب میخوام منم یکی دیگه از همون کتابی رو که دستم بود دادم بهش.
***
- بابا جون من! یه هفته اس کتاب و بردی ولی هنوز نیووردی، آخه این شد امانت داری.
- اگه فکر کردی من کتاب رو برات میارم کور خوندی ، من دوست دارم یه جلداز کتاب به این زیبایی رو توقفسم داشته باشم تا هر
وقت دلم براش تنگ شد بتونم ورش دارم و بخونمش.
خود کرده را تدبیر نیست
حالا هم یه تیکه از کتاب روبراتون میذارم ولی دیگه کتاب ندارم که بهتون بدم پس خودتون بریدو یکی از روش بخرید.